تمام دار و ندار زندگیشان در یک مکعب شش متری جا گرفته است! هرقدر زندگی با آنها نساخته است، آنها بیشتر مشکلاتش را تاب آوردهاند. اما حالا پای یک نوزاد درمیان است که هنوز خیلی لطیف و نحیف است برای جنگِ تنبهتن با هزارویک جور مشکل …
محمد چند ماه است در یک مجتمع مسکونی نگهبان و به نوعی سرایدار است. او بههمراه همسرش، مریم و فاطمه (نوزاد سهماههشان) از وقتی چشم به دنیا گشوده، در یک کانکس دو در سه با امکانات حداقلی زندگی میکنند.
نفسهای نوزاد سهماهه در کانکس به شماره افتاده است
زندگی در
کانکس، چیزی است که ریههای فاطمه آن را تاب نیاورده است. در آغوشِ گرمِ مادر به خواب رفته است، اما با خِسخِس و سنگین نفس میکِشد. به خاطر سرما و گرمای
کانکس و بوی غذایی که هر روز در این اتاقکِ چندمتری پخش میشود، دچار حساسیت شده است. این مشکل تا جایی پیش رفته که دکتر برایش اسپری آسم نوزادان تجویز کرده است. هر زمان دچار نفستنگی شود، باید بهازای هر پنجنفسی که فاطمه میکِشد، یک بار با اسپری، اکسیژن به ریههایش برسانند. دکتر گفته است دیگر حتی یک شب هم نباید در کانکس بماند، اما چارهای ندارند.
چند روزی است که تصویری از کانکسی که این خانواده سهنفره در آن زندگی میکنند، بههمراه خلاصهای از وضعیت زندگی آنها در فضای مجازی دستبهدست میشود، برای اطلاع از صحت و سقم ماجرا بهسراغ کانکس آنها در حوالی میدان نمایشگاه مشهد میرویم.
بندِ انگشت اشاره و کوچکِ دست راست محمد بهطور مادرزادی نصفه و نیمه است. چشمهایش انحراف دارد. لاغراندام است با سبیل و ریشهای بور و کمپشت. باد، پارگیهای پشت کاپشنش را لو میدهد. با هدبند مشکی، پیشانی و گوشهایش را پوشانده است. دمپایی به پا کرده است و به استقبال ما میآید تا دقایقی، ایستاده مهمانِ خانه کوچکشان شویم.
مریم چهره دلنشینی دارد. فاطمه را در پتو پیچیده و زیرِ چادرش پنهان کرده، دست چپش را پشت کمرِ فرزندش گذاشته است؛ همان دستی که هنوز حلقه زرد و ظریف ازدواجش در انگشتِ آن جا خوش کرده است. کمحرف و تودار است. یک سالی میشود که از زندگیشان میگذرد، اما زندگیِ مریم اصلا شبیهِ نوعروسها نبوده و نیست. جلو درِ ورودی کانکس، پلاستیک زدهاند. روی آن هم پرده سفیدی با طرحهای مشکی آویزان شده که از کمر گره خورده است. یخچال، تلویزیون و تخت یکنفره هرکدام کنجی از این چهاردیواری فلزی قرار گرفتهاند، اما تمام دارایی این زوجِ جوان، دو پتو و چندتایی ظرف است.
دو پرده آبی و زردِ چهارخانه، پنجرههای کانکس را پوشانده است. گوشه پنجرهها، حکم جالباسی را دارد. آینه مستطیلی که کنار در قرار دارد، خاک گرفته و چهرهها را مات نشان میدهد. محمد میگوید: هیتر کوچک داخل کانکس وقتی روشن است، فضا را خیلی گرم میکند و بوی خاصی در فضا پخش میشود. اگر هم خاموش باشد، کانکس مانند یخچال میشود. گرمای زیاد برای فاطمه خوب نیست؛ بههمیندلیل مریم شبها با فاطمه روی کف کانکس میخوابد و محمد روی تخت.
بعداز معاینه دکتر، مریم با فاطمه به شهرستان میروند. مریم میگوید: چندروزی که قائن بودیم، حال فاطمه بهتر شد، اما بهمحض اینکه دوباره به کانکس برگشتیم، خِسخِس نفسهایش شروع شد. به خاطر حالِ فاطمه، بعضی روزها برای چندساعتی پیش یکی از خانمها که در مجتمع خانه دارد، میروم.
شستوشوی ظروف در سرویس بهداشتی
تهمانده چای صبحانه هنوز در استکانها مانده است. ظرفها در دلِ هم تلنبار شدهاند چون کابینتی وجود ندارد که بتوان کاسه و بشقابها را یک طرف گذاشت و قابلمهها را طرفی دیگر. شیشهها و ظرفهای ادویهاش را روی میز چوبی چیده است. مریم روی پیکنیک غذا و چای درست میکند و ظرفها را در سرویس بهداشتی که تقریبا چسبیده به
کانکس است، میشوید. خبری از حمام هم نیست. محمد میگوید: گاهی برای حمام به خانه دوستم میرویم.
اما سن و سال مریم هنوز یک سال است که از مرز ٢٠ عبور کرده و معتقد است وقتی میبینی شرایط سخت است، مجبور میشوی تحمل کنی. از مریم میپرسم تا به حال نشده از این زندگی خسته شوی یا اعتراض کنی؟ جوابِ قانعکنندهای دارد؛ «نه، چون شوهرم را دوست دارم.»
چشم راستم چیزی را نمیبیند
آنها مدتی که در شهرستان قائن بودند بهعنوان کارگر، زرشک باز میکردند که در همان گیرودار خارِ زرشک در چشم راستِ مریم فرو میرود؛ لکهای که در مرکز مردمک چشمش دیده میشود، نشان از همان اتفاق دارد. مریم میگوید: آن زمان پیگیر دکتر و دوا برای چشمم نشدیم، اما حالا دیگر با چشم راستم نمیتوانم چیزی را ببینم.
ماهِ پنجم بارداری و کار در مرغداری
آنها، پیش از این، سرایدار و بهنوعی پرستار یک خانواده چهارنفره (پدر و سه پسر معلول) بودهاند؛ مریم باوجود بارداری، روزی چندبار پلههای خانه آنها را بالا و پایین میرفته تا به وضع خانه، رسیدگی و از آنها نگهداری کند، اما سرِ آخر صاحبخانه به آنها میگوید: اینجا نمیتوانید زندگی کنید، چون سه پسر معلول دارم و ممکن است برای بچهتان اتفاقی بیفتد.
محمد و مریم علیرغم میل باطنیشان، آن خانه را به مقصد باغی در سهراه فردوسی ترک میکنند؛ مسئولیت سرایداری را در یک اتاقکِ آجری در باغی که آب آن با تانکر و گاز آن با کپسول بوده است، قبول میکنند. بهدلیل اینکه شرایط زندگی در آنجا سخت بوده است، حالا در مجتمع مسکونی نگهبان هستند. محمد میگوید: ماهِ پنجم بارداری زنم بود که کار دراین مرغداری را شروع کردیم. کار سنگین و ساعت آن زیاد بود. مریم حالش از بوی مرغ به هم میخورد، بااینحال دو هفتهای دوام آورد.
وعده حقوق یکمیلیونی که به ۶۵٠هزار تومان رسید
بعداز آن با وعده ماهی یکمیلیونتومان بهازای نگهبانی و انجام کارهای نظافت یک مجتمع با زن و بچه به آنجا میرود، اما بعداز آن قیمت را به ٨٠٠هزارتومان کاهش میدهند و حالا هم صحبت از ماهی ۶۵٠هزارتومان است که محمد بعداز سهماه کار تابهحال فقط یک ماه حقوق خود را دریافت کرده است. کارت معلولیت شدید از بهزیستی خراسانجنوبی دارد و هر ماه مستمری ناچیزی دریافت میکند که زخمِ زندگیاش را درمان که هیچ، ترمیم هم نمیکند. محمد میگوید: حالا اگر ١٠ یا ١۵میلیون پول داشتم، همان خانه کلنگی روستا را میساختم تا در همانجا زندگی کنیم.
او اضافه میکند: بعداز انتشار عکس کانکس که توسط یکی از کسانی که ما را میشناسد، انجام شده است، چند خیر به اینجا آمدند. یکی از آنها برایمان کاپشن آورد، یک نفر قرار است همسرم را به دکتر ببرد.محمد با اینکه فقط ٢١سال دارد، ١۶میلیون تومان قرض و قوله از آشنا و فامیل روی دوشهایش سنگینی میکند. بخشی از این پول را برای هزینههای معافیت از سربازی، قسمتی برای هزینههای عروسی و بخشی هم برای انجام عمل چشمهایش که هم ضعیف است و هم انحراف دارد، قرض کرده است. محمد میگوید: بعد از عمل، چشمهایم تغییری نکرده است. هنوز هم دارم کار میکنم تا قرضهایم را صاف کنم.مریم و محمد بین همه مشکلات زندگی، خنده را فراموش نکردهاند. محمد با شوخی به ما میگوید: از ما عکس میگیرید، دوربینتان ویروسی نشود! و هر دو میزنند زیرِ خنده. انگار چشمها و دهان محمد به نخی وصل است که وقتی دهانش به خنده باز میشود، چشمهایش ریز میشود و کنار آن چین میافتد. مریم وقتی میخندد، برجستگی گونههایش، دلنشینیِ چهرهاش را دوچندان میکند. اما صدای نفسهای فاطمه، خنده را بر لبان هردویشان میخشکاند.
وعده کمک مقطعی بهزیستی به این خانواده
برای پیگیری مشکل محمد که کارت معلولیت شدید از بهزیستی دارد، سراغ معاون امور توانبخشی اداره کل بهزیستی خراسانرضوی میرویم. مسعود فیروزی در گفتوگو با خبرنگار شهرآرا میگوید: مددکار بهزیستی از زندگی این زوج جوان بازدید کرده است. آنها متأسفانه شرایط خوبی ندارند. نکته اینجاست که مردِ خانواده تحت پوشش بهزیستی خراسان جنوبی است و بهدلیل اینکه پروندهاش در سیستم ما تعریف نشده، نمیتوانیم به او کمک کنیم. اما باتوجهبه شرایط این خانواده براساس نیازهای اساسیشان، به آنها کمکهای مقطعی میکنیم.
او ادامه میدهد: اگر این فرد پروندهاش را به بهزیستی خراسانرضوی منتقل کند، او را تحت پوشش قرار میدهیم. این فرد بااینکه ازدواج کرده و بچهدار شده است، هنوز مستمری یکنفره دریافت میکند؛ درصورتیکه باید بهازای سهنفر مستمری دریافت کند. ضمن اینکه بهزیستی ١٨میلیونتومان کمک بلاعوض برای مسکن معلولان پرداخت میکند؛ بنابراین پیگیر موضوع میشویم تا با مددکار بهزیستی خراسان جنوبی ارتباط بگیریم و به وضعیت این خانواده رسیدگی کنیم.